چای و نبات متبرک
تاریخ کرامت شب میلاد امام ضا علیه السلام سال 1392
تازه بود که در محل کار جدیدم مشغول به خدمت شده بودم
در این مکان مقدس کار من جوری بود که بطور شیفتی باید انجام خدمت می کردم و در شب میلاد امام رضا شیفت خدمتم در شب بود.
از منزل که می خواستم را ه بیافتم خانمم به من گفت که من هم با شما می آیم حرم تا صبح.
من که می دانستم در حرم جایی برای خواب نیست به او گفتم که امکان دارد خیلی اذیت شوی .
او گفت که با تمام وجود می پذیرم هرچه پیش آید.
گفتم باشه بریم حدود یک ساعت بعد ما به حرم رسیدیم من یک ربع فرست داشتم تا شیفتم را تحویل بگیرم با خانمم در صحنهای حرم دوری زدیم و زیارتی کردیم . بعد به مسجد گوهر شاد رسیدیم من به گوشه ای اشاره کردم و به خانمم گفتم که در اینجا بشین و عبادت کن تا من برم شیفتم را تحویل بگیرم.
هروقت که وقت کردم به شما سری میزنم.
و از او خداحافظی کردم به محل کارم آمدم شیفت را تحویل گرفتم و در موقعیت خودم مستقر شدم ساعتی گذشت که کارهایم سبک تر شده بود یک دفعه من به خودم آمدم
که از خانمم خبری بگیرم و محل خدمتم را به یکی از همکاران سپردم.
و از دفترم خارج شدم و راه افتادم کمی مکث کردم و با خود گفتم حالا که دارم میرم یک فلاکس کوچک که در اتاق دارم آنرا هم چایی بکنم و با خود ببرم.
فلاکس را داخل ساکی گذاشتم استکانی هم برداشتم باخودم گفتم که حالاکه دارم می رم دو تا استکان بردارم در حین رفتنم بود که خادمی جلوی من را گرفت و دست به جیبش کرد و به من گفت این دو بسته نبات را بگیر.
با خودم گفتم چه جالب دو استکان و این هم دو بسته نبات چقدر خوب آن هم در شب میلاد حضرت رضا میرم می شینم و با خانمم چایی نبات می خورم.
رفتم آنجایی که خانمم نشسته بود جلوتر که رفتم دیدم حاج خانمی کنار خانمم نشسته و گرم صحبت می باشند نزدیک شدم باخود گفتم این چایی ها قسمت آنها می باشد.
سلام کردم اول به خانمم و بعد به حاج خانم جواب سلامم را دادند و خانمم من را معرفی کرد به حاج خانم و بعد من ساک را گذاشتم بین آنها و بعد گفتم خدمت شما. خانمم گفت این دیگه چی گفتم ساک را نگاه کن می فهمی و من می خواستم قافلگیرشان بکنم خانمم تا نگاه کرد منقلب شد و رو به حاج خانم کرد و دیگر هیچ نتوانست حرفی بزند فقط با گریه ساک را به حاج خانم نشان داد حاج خانم بمحض دین محتویات ساک شروع کرد به بلند بلند گریه کردن.
من هم که خیلی منقلب و متعجب شده بودم بلافصله آنجا را ترک کردم و گفتم آنها راحت باشند و با هزاران سوال در ذهنم آنجا را ترک کردم و به محل خدمتم آمدم .
حدود نیم ساعت بعد گفتم بروم و به آنها سری بزنم به آنجا رسیدم و با کلی دعای حاج خانم و شکستگی دلش با خانمم از او خداحافظی کردیم و به سمت دیگر صحن رفتیم . من که پر از سوال بودم بدون معطلی به خانمم گفتم چی شد.
او گفت که این حاج خانم را دیدی او حدود 14 سال است که هر صبح میلاد امام رضا به حرم می آید و تا شب در حرم است. و در آرزوی این است که یک سال هم در شب میلاد به حرم مشرف شود و تاصبح در حرم باشد.
ولی چون یکی از بستگانشان در شب میلاد سفره نظری دارد و او حتما باید در این سفره نظری شرکت و کمک به آنها بکند و نمی تواند که شب میلاد به حرم مشرف شود.
امسال یک روز رو به حرم کرده و به امام رضا علیه السلام گفته: یا امام رضا اگر میشه امسال بستگانم سفره شان را ظهر بیندازند تا من شب میلاد به حرمت بیام ممنونت میشم.
اتفاقاً یک روز از خواسته آن حاج خانم می گذشت فامیلشان زنگ میزند و به حاج خانم می گوید که امسال مسافرتی پیش آمد و ما سفرمان را ظهر پهن می کنیم و شما از صبح تشریف بیاورید.
حاج خانم از خوشحالی بال در می آوره و می گه چشم و تلفن را قطع می کنه و در همان جا از حضرت رضا تشکر می کنه.
بعد از اتمام سفره ی نظری حاج خانم به حرم می آید بعد از زیارت نمازی خوانده و در گوشه نشته بود که من رسیدم و در کنارش نشستم حاج خانم با من بعد از احوال پرسی جریان را توضیح می داد.
و بعد با آهی گفت یا امام رضا تو که میدانی من امشب نظر کردم تابه صبح مناجات کنم و اگر هم چایی نخورم سر درد می شم و نمی توانم مناجات کنم و اگر نبات متبرکی هم باشد بد نیست دیگرنمی دانم خودتان میدانید هنوز حرف حاج خانم تمام نشده بود که تو ساک را جلوی ما گذاشتی .
من اصلا باورم نمی شد و فکر می کردم که تو حرفهای مارا شنیدی و چایی آوردی ولی به این سرعت غیر ممکن بود.و بعد هم دیگر ماجرا را خودت دیدی.
گفتم که صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا
کسی که دعوت می کند کوچکترین خواسته میهمانش را براورده هم می کند.